آدم برفیم دل داره!!!

سکوت معنای حقیقی نگفتنهاست..

آدم برفیم دل داره!!!

سکوت معنای حقیقی نگفتنهاست..

باران ببار...

تابستونه و هوای دل من ابری ابری... 

روزهام با اینکه عادین و زندگیم رو رواله اما ته دلم یه غم عجیبی هست که با هیچ چیزی نمی تونم پنهونش کنم ... 

چند روز پیش بعد از مدتها خودخوری و تو داری بغضم شکست و زبونم باز شد... 

سرم و گذاشتم رو سینه همسرم و اونقدر گریه کردم که دیگه چشام باز نمی شدن ! 

نمیدونم چند ساعت شد یه ساعت دو ساعت ... 

چند هزار ساعتی هست که دلم آروم نداره... دلتنگ دلتنگم بی تاب بی تابم... 

شاید حرفام تکراری باشه اما غم مادرم اینروزا بیش از پیش اذیتم می کنه.. 

راستی سه سال کم نیست واسه فراموش کردن نه؟ پس چرا داغ من هر روز داره تازه تر می شه؟! 

نمیدونم شاید یه کم زیادی بهش وابسته بودم به دستهای لطیف و نرم و نازش... 

شرمنده اشک نمیذاره ادامه بدم... 

کاش می شد یه بخش از مغزم و  خاطراتم و کامل پاک کنم شاید اینجوری می فهمیدم شادی رنگ غم نیست....  

باران ببار شاید که در نم نم باران تو بوی خوش آرامش او را شنیدم... 

باران ببار...

مامان تا زنده ام عاشقتم..........

دیشب دوباره خوابتو دیدم. 

خدا می دونه چقدر باید از این کابوسا ببینم تا باورم بشه تو رفتی... 

نمی دونم چیکار کنم تا دلم کمی آروم بگیره.. 

می گن خاک سرده مامان اما واسه تو انگار هیچ سرمایی نداره! 

نزدیک سه ساله که رفتی اما هنوز نتونستم باور کنم که نیستی و مثل بچه هایی که تو بازار مادرشون و گم می کنن همچنان دارم زار زنان دنبالت می گردم... 

مامان یادته بچه که بودم هر وقت می خواستی بری بازار یا یه جایی که نمی تونستی من و ببری با هزار کلک یه جوری یواشکی جیم می شدی و من وقتی می فهمیدم تا هر جا می تونستم دنبالت می دویدم و گریه می کردم یادته؟ 

الان سه ساله که دارم دنبالت می دوم و گریه می کنم اما تو هنوز بر نگشتی... 

انگار این سفرت راستی راستی تمومی نداره!!! 

مامانی دلم واسه نوازشات لک زده واسه دستای  مهربون و نازت که اون همه واسه شادی و آسایش ما زحمت می کشید... واسه اون دل بزرگت که هیچ وقت از محبت خالی نمی شد... 

امروز خیلی گریه کردم مامان الانم اشکام همینجور دارن از گونه هام میریزن پایین اما آروم نمیگیرم ...  

نمیدونم چرا اما انگار تا کور نشم چشمام واسه غم تو اشک دارن... 

بدجوری دلتنگتم کاش می شد برگردی.. 

کاش یه یبارم از این خواب پریشون بیدار می شدم کاش منم مثل تو خیلی چیزارو فراموش می کردم... 

بوی عطر تنت و گرمی دستات و مهربونی نگاهت و لطافت وجودت و کاش می شد این قسمت از ذهنم پاک بشه ... 

مامان تا زنده ام عاشقتم..........  

خدایا منم ستاره کن!

زندگی اسیر مرداب لحظه ههاست و تمام بودنها به راحتی رنگ و بوی نبودنها رو گیره.. 

زندگی یه عاشقونه ناتموم بدون فرجامه که شاید یه روزی بفهمی آغازش از کجا بوده اما پایانش و نه هرگز نمی فهمی! 

زندگی نگاه خیس حسرته تو چشمای معصوم کودک یتیم و زندگی پر از شرم شکمای سیریه که دلشون واسه دستهای خالی مادرای این بچه ها نمی سوزه! 

دلم می خواست زندگی نیلی بود پر از یاس و شاپرک پر از آواز و مهتاب اما حیف که زندگی خالیه خالی از همه نوع احساس... 

نمی خوام نوشته هام بوی نا امیدی بده اما امید تا کی می تونه زنده بمونه وقتی با دود تهمت و کثافت دروغ آلودش می کنیم؟  

زندگی پر از سواله و پر از جوابای ناتموم و تموم... 

نمی دونم شاید همینه سرنوشت آدمی که باید اونقدر بدوه تا بفهمه نفسش و باید مهار کنه و نمی دونم بالاخره انسان این و می فهمه یا خدا رو خسته می کنه!  

شب به یاد چشمکای ستاره ها یه بار دیگه چشماتو بنند و ازش بخواه... 

خدایا منم ستاره کن!