امروز شهر طور دیگه ای بود!
عجیب و خیلی شلوغتر از همیشه...!
تمام خیاوبونهاپر بود از انواع پلیس ضدشورش و یه سری لباس شخصی باتوم به دست و گاهی اسلحه به دست!
در حالی که از تو ماشین به ضربه های باتومی نگاه می کردم که به ساق پای دختر جوانی اصابت میکرد ناخداگاه فریاد زدم نزن نزن...!
و اشک از چشمام جاری شد...
به راستی چه بلایی سر شهر من اومده؟
چرا همه جا پر شده از اضطراب و فریاد و فرار و دو دستگی؟
به چپ چپ به راست راست!
این چپ و راستیا تا به کی قراره ادامه داشته باشه؟
پس ما کی می خوایم مستقیم حرکت کنیم؟!
کی؟
می دونی؟
آره... امروز شهر طور دیگه ای بود!
سلام عزیزم، خیلی دلم برای تو و الی تنگ شده .یادته سال اول راهنمایی با هم میرفتیم استخر گروه ضربت یخ بازی.
سارااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کجایییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟
چرا تلفنت و نذاشتیییییییییییی؟؟؟؟؟؟//
فوق العاده خوشحال شدم کامنتت و دیدم منتظرررررررررررررررررررررررررتم عجیب !!!!!!!!!!!!!!!!